جدول جو
جدول جو

معنی جان کندش - جستجوی لغت در جدول جو

جان کندش
جان کندن، جان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان کن
تصویر جان کن
کسی که در حال جان کندن و جان دادن است، کنایه از سختی کش، برای مثال به یاد لعل او فرهاد جان کن / کننده کوه را چون مرد کان کن (نظامی۲ - ۲۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کنان
تصویر جان کنان
در حال جان کندن، در حال احتضار، کنایه از کسی که در حال تحمل کردن سختی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن، کنایه از تحمل کردن سختی، تلاش بسیار کردن، برای مثال مرد غرقه گشته جانی می کند / دست را در هر گیاهی می زند (مولوی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
نام ناحیتی است واقع بین شوشتر و شیراز. شرف الدین علی یزدی در ظفرنامه آرد: امیرتیمور در سال 795 هجری قمری از شوشتر به عزم شیراز حرکت کرد پس از گذشت از آب دودانگه به خان کنده آمد و از آنجا به رامهرمز رفت. (از تاریخ عصر حافظ چ دکتر غنی ج 1 ص 437)
لغت نامه دهخدا
(رَ نِ / نَ دَ)
استخراج معدن. کاوش کان. رجوع به ترکیبات کان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزءدهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 33 هزارگزی شمال کلیبر و 33 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل دارای 225 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. این دهکده از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی گلیم می بافند. راه آنجامالرو است. این دهکده از دو محل تشکیل شده یکی بنام خان کندی بالا و دیگر خان کندی پایین. فاصله آن دو 7/5 هزارگز و سکنۀ خان کندی پایین 122 نفر و محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ نِ)
جان فیتز جرالد. سی و ششمین رئیس جمهور کشور ایالات متحدۀ آمریکای شمالی (1917- 1963 میلادی). وی در 1946 به نمایندگی حزب دموکرات انتخاب شد و سه دوره نمایندۀ مجلس بود. آنگاه در سال 1952 سناتور گردید و در سال 1956 نامزد معاونت ریاست جمهوری شد و در سال 1960 به ریاست جمهوری برگزیده شد و در سال 1963 به قتل رسید. او راست: چرا انگلستان به خواب رفت. سیمای شجاعان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان کنش
تصویر جان کنش
عمل جان کندن نزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
((کَ دَ))
مردن
فرهنگ فارسی معین
احتضار، نزع، رنج کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با بی میلی کاری را به انجام رساندن، با فشار و زحمت کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
جان کندن، در حال مردن، جان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جان کندن، در حال احتضار، به سختی مردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جان بکندیین
فرهنگ گویش مازندرانی
آخرین نفس
فرهنگ گویش مازندرانی
موم کندوی عسل
فرهنگ گویش مازندرانی
زحمت کشیدن، جان کندن
فرهنگ گویش مازندرانی